کد مطلب:129410 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:47

روایتی دیگر... درست تر و شورانگیزتر
ابن اعثم كوفی گوید: «گفت: مسلم با شنیدن صدای سم اسبان و بانگ مردان فهمید كه در طلب وی آمده اند. آن حضرت به سوی اسب خویش شتافت و آن را زین و لجام كرد. زره پوشید، عمامه بست و شمشیرش را به كمر بست. در این حال مردم به او سنگ می زدند و دسته های نی را به آتش می كشیدند.

مسلم رحمة الله تبسمی كرد و گفت: ای نفس به سوی مرگ برون شو كه گریز و گزیری از آن نیست! سپس به زن فرمود: خدایت رحمت كند و پاداش نیك دهد. بدان كه اینها از سوی پسر تو است! ولی در را بگشا.

گفت: زن در را باز كرد و مسلم همانند شیر ژیان به آنان حمله كرد و آن قدر بر آنان شمشیر زد كه شمار بسیاری از آنان را كشت. [1] .

چون این خبر به عبیدالله بن زیاد رسید، نزد محمد بن اشعث فرستاد و گفت: سبحان


الله، این بنده خدا، ما تو را به جنگ یك تن فرستادیم[و او این چنین شكافی بزرگ میان یارانت افكند] محمد بن اشعث به او نوشت: ای امیر! آیا نمی دانی كه مرا به جنگ شیری ژیان و شمشیری برّان در قبضه قهرمانی شجاع از خاندان بهترین انسان ها فرستاده ای؟

آنگاه عبیدالله به او پیام داد: او را امان بده كه جز با دادن امان بر او دست نخواهی یافت! [2] .

محمد بن اشعث به سخن درآمد و گفت: وای بر تو ای پسر عقیل خود را به كشتن مده. تو در امان هستی. مسلم گفت: مرا به امان فریبكاران نیازی نیست. سپس با آنان به جنگ پرداخت و می گفت:



اَقسَمتُ لا أَقتُل اِلاّ حُرّاً

وَ لَو وَجَدتُ المَوتَ كَأساً مُرّاً



أكره ان أُخْدَع أو أعَزّا

كُلُّ امری ء یَوْما یُلافی شَرّاً



أَضرِبُكُمْ وَ لا أخ افُ ضَرّا

سوگند یاد كرده ام كه آزاد كشته شوم، هرچند كه مرگ را جامی تلخ بیابم؛



دوست نمی دارم كه فریبم دهند یا با من نیرنگ سازند، هر مردی روزی گرفتار شر می شود؛

شما را می زنم و از گزند بیم ندارم.

محمد بن اشعث فریاد زد و گفت: وای بر تو ای پسر عقیل! نه كسی به تو دروغ می گوید و نه تو را می فریبد. این مردم نمی خواهند تو را بكشند، خود را به كشتن مده!

مسلم بن عقیل رحمة الله به سخن ابن اشعث توجهی نكرد و آنقدر جنگید تا آن كه زخم ها او را نزار و از پیكار ناتوانش كرد و انبوه دشمنان او را زیر باران تیر و سنگ گرفتند.

آنگاه مسلم گفت: وای بر شما، چرا مرا مانند كفار سنگباران می كنید؟! در حالی كه


من از خاندان پیامبران نیكوكارم. وای بر شما آیا حق رسول خدا(ص) و فرزندانش را رعایت نمی كنید؟! سپس به رغم ناتوانی به آنان حمله كرد و آنان را در هم شكست! و در سراهای مختلف پراكنده شاخت. سپس بازگشت و پشت خویش را به یكی از درهای آنجا تكیه داد. مردم به سوی او بازگشتند و محمد بن اشعث برای آنان بانگ زد: او را بگذارید تا درباره آنچه می خواهد با او سخن بگویم.

ابن اشعث به او نزدیك شد تا در برابرش قرار گرفت و گفت: وای بر تو ای پسر عقیل! خود را به كشتن مده. تو در امانی و خون تو بر گردن من است!

مسلم گفت: ای پسر اشعث، آیا پنداشته ای كه من تا هنگامی كه یارای جنگ دارم هرگز به شما دست می دهم؟! نه به خدا سوگند چنین چیزی هرگز نمی شود.

سپس به او حمله كرد و او را به یارانش ملحق ساخت و به جای خود بازگشت و گفت: «پروردگارا، تشنگی بی تابم كرده است!» ولی هیچ كس جرأت نكرد به او آب دهد و یا به او نزدیك شود!

ابن اشعث نزد یارانش رفت و گفت: وای بر شما! این مایه ننگ و شكست است كه در برابر یك مرد این چنین زبون گردید! همه یكباره به او حمله كنید.

پس بر او حمله بردند و او نیز حمله كرد. یكی از مردان كوفه به نام بكیر بن حمران احمدی آهنگ او كرد. دو ضربت میان آن دو رد و بدل شد. بُكَیر ضربتی بر لب بالای او زد. مسلم نیز با زدن یك ضربت او را كشته به خاك افكند. [3] .

از پشت به مسلم نیزه زدند و او بر زمین افتاد و به اسارت در آمد. سپس اسب و سلاحش را گرفتند، مردی از بنی سلیمان به نام عبیدالله بن عباس پیش رفت و عمامه اش را برداشت!» [4] .

نقل شده است كه آنان حیله ای به كار بستند و گودالی عمیق در وسط راه كندند و روی


آن را با شاخه درختان و خاك پوشاندند. سپس او را دنبال كردند و مسلم درون آن گودال افتاد. مردم دور و برش را گرفتند و ابن اشعث (با شمشیر) ضربتی بر محاسن و صورتش زد. شمشیر چنان بر میان دو ابرو و بالای بینی او اصابت كرد كه دندان ها در دهانش رها شدند. سپس او را بستند و اسیر كردند و نزد ابن زیاد بردند...» [5] .


[1] مجلسي به نقل برخي از كتاب هاي مناقب مي گويد كه مسلم بن عقيل چون شير بود. او آن قدر نيرومند بود كه مردي را با يك دست مي گرفت و به پشت بام مي افكند! (ر.ك: البحار، ج 44، ص 354).

ابن شهر آشوب گويد: عبيدالله، عمرو بن حريث مخزومي و محمد بن اشعث را با هفتاد مرد فرستاد كه خانه را محاصره كردند. سپس مسلم به آنان حمله كرد و مي گفت:

شگفتا از تو، مرگ كه آمد هركار خواهي كن، كه ناگزير بايد جام مرگ را بنوشي.

بر فرمان خداوند جل جلال بايد شكيبا بود؛ كه فرمان قضاي الهي ميان خلايق پراكنده است. آنگاه 41 تن از آنان را به قتل رساند.

[2] مجلسي به نقل از كتاب محمد بن ابي طالب گويد: چون مسلم گروه بسياري از آنان را كشت و خبر به ابن زياد رسيد، نزد ابن اشعث فرستاد و گفت: تو را براي دستگيري يك تن فرستاديم و او چنين شكافي بزرگ در ميان يارانت افكند، اگر تو را به سوي ديگران بفرستيم چه خواهد شد؟ ابن اشعث پيام داد: اي امير! آيا پنداشته اي كه مرا به جنگ يكي از بقّالان كوفه يا يكي از جرمقاني هاي فرستاده اي؟ آيا نمي داني كه مرا به جنگ شيري ژيان و شمشيري برّان فرستاده اي؟... آنگاه ابن زياد پيام داد كه او را امان بده كه جز با امان بر او دست نخواهي يافت!» (بحار، ج 44، ص 354).

[3] مشهور آن است كه بُكير با ضربت مسلم كشته نشد بلكه به سختي مجروح گشت. وي كسي بود كه طبق نوشته تاريخ طبري و الارشاد، بعد از آن به فرمان ابن زياد مسلم را كشت. ولي دينوري در اخبار الطوال (ص 241) گويد: نوشته اند كسي كه زدن گردن مسلم را به عهده گرفت احمد پسر بكير بود و نه خود بكير.

[4] الفتوح، ص 92-96؛ ر.ك: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 300-302.

[5] منتخب طريحي، ص 427، مجلس نهم از جزء دوم.